مدتی هست که با دوری از تو کنار آمدم. کلاس، جلسه و بیرون رفتنهای گاه به گاه. این مدت اینها مدتزمانی کوتاه داشتند. سعی میکردم خیلی زود به تو برسم. ترم جدید اما دیگر متفاوت شده است. قرار است جدیتر به کارهایم و کلاسم برسم. تعداد ساعات دوری از تو بیشتر شده است. حتی این روزها با ما همراهی کردی و ما چند تایی از فیلمهای جشنواره را دیدیم. در واقع مادر و پدر من لطفشان به تو بی دریغ بوده و تو هم بسیار دوستشان میداری. آنها هم با علاقهی بسیار به تو و حتی برای رفع خستگی ما به هرطریق ممکن حاضرند به همراهی. اینچنین است که این روزها بیشتر به دوری از تو خو میگیرم. هرچند که کار تمام وقت با ساعتهای زیاد خارج از خانه ندارم و بخش زیادی از کارهایم در کنار تو میگذرد، اما همین زمانهای دوری استرسی دارد نگفتنی.
دلم میخواهد در هر حرکت تازهای که میکنی و هر کلامی که برای اولین بار از تو میشنویم کنارت باشم و در لذت درک و بزرگ شدنت سهیم شوم. دوست دارم لحظههای بزرگ شدنت را درونم ثبت و ضبط کنم. به دلیل شرایط کاری بیشتر میتوانم کنارت باشم اما باز هم میدانم که با سرعتی که تو در بزرگ شدن گرفتهای من و پدرت خیلی از اولینها را از دست خواهیم داد و دیگرانی در لذت ما سهیم میشوند. گوارایشان باشد.
نی نییییییییییییییییییییییییییییییییییییی 😛
قربونت برم عزیز دلم که خیلی خانمی…عاشقتم